امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

مامان و امیر ناز

بلا به دور نازنینم

نازنینم دو سه روزیه که مریض شده.. سرماخوردگی و تب و ... این ویروس لعنتی بی حالت کرده و دو روزه نرفتی مدرسه.. بماند که تنبل خان مامان خوشحال از نرفتن به مدرسه و دیشب می گفتی مامان داروهامو نخورم بهتر نشم نرم مدرسه..ای وای من... نازنینم وقتی بی حالی و مریض میشی دلم خیلی می گیره ایشالا زود خوب شی نازنینم... دیروز موقع برگشتن از دکتر یهو گفتی مامان  می دونی چرا می گم واسم خواهر واسم بیار؟ گفتم چرا مامانی؟ گفتی اخه من بزرگ شدم ازدواج کردم اونوقت بچه ام که عمه نداره .. الهی من فدات بشم اینقدر بامزه گفتی که من بوس بارون کردم پسر باهوشم و نتونستم چیزی بگم نازنینم.. چهارشنبه با دوستای من قرار پارک گذاشتیم و تا با امیر محمد و امیر مهدی کلی بازی ...
22 مهر 1391

یا امام رضا

مگذار مرا در این هیاهو اقا      تنها و غریب و سر به زانو اقا    ایکاش ضمانت دلم را بکنی      تکرار قشنگ بچه اهو اقا افای خوبی ها تولد مبارکککک. دلم برای حرم باصفات یه ذره شده اقا... تو این روز عزیز همه بچه های مریض و شفا بده. امیررضای عزیزم و که اسم قشنگشو از نام زیبای شما گرفتم در پناه خودت نگه دار امین. ...
22 مهر 1391

تعصبت به داداشی

سلام نازم.. خیلی جالبه که به پسرداییت محراب به قول خودت داداشی خیلی تعصب داری چون اون 10 ماهشه و 4 دست و پا می ره یه وقتایی مثل امروز شیطنت می کنه و بلا سرش می اد این جور وقتا امیرجونم کلی عصبی می شه و با داد و فریاد می گه بچه رو بگیرید نمی بینین گریه می کنه؟ دوست دارین بمیره خب بگیرینش مواظبش باشین. امروز وروجک عمه وقتی می خواست از در بره بیرون لبش خورد به زمین و حسابی خون اومد.. ما همه حسابی هل شدیم و سرگرم بچه شدیم یهو دیدم تو رفتی تو ایوون و بلند بلند گریه می کنی و هی می گی وای لبش خون اومد بعد اومدی سرمون داد زدی که چرا مواظب بچه نیستین؟ الهی فدات بشم که اینقدر مهربونی و دوسش داری..عزیز برات کلی اسباب بازی از مشهد اورد و کلی روز و باهاش...
22 مهر 1391

روزت مبارک عشقمممممممم

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم عزیزم پسر قشنگم روزت مبارک امیدوارم از این روزهای قشنگ کودکی که پر از شادی و سادگی وهیجان لذت ببری اومدنت به زندگیم بهترین اتفاق عمرم بود امیدوارم بهترینها سهم دنیات باشه و همیشه مثل همین روزهای خوب کودکی از ته دل بخندی نازمی یادته روز مادر که بود همش می گفتی پس کی روز بچه ها می شه؟ این روز شما گلم برات یه کیک پختم و یه هدیه کوچیک گرفتم تا امروز و جشن بگیریم نازنینم ...
17 مهر 1391

تنبل مامان

امیر جونم صبح به زور پا شد بره مدرسه.. باز خوبه الان امادگی و کلی تو مدرسه بازی می کنن اما همش غر میزنه که دوست ندارم برم. امروز گفت مامان چند روز دیگه برم تعطیل میشم.. شمردم براش تا چهارشنبه کلی شاکی شد اوههه این همه برم خسته می شم دلم برات تنگ میشه اصلا دوست ندارم برم حالا می رم کلی بستنی می خورم مریض شم نرم مدرسه.. اینو از هفته قبل که چند روز مریض بوده و نرفته مدرسه یاد گرفته خلاصه با کلی حرف و حدیث راضی شد بره. خوبه این دو روزه تعطیلی همش این ور و اون بود یه روزم رفتیم خونه خالم و کلی اونجا با بچه های خاله و نوه های داییم بازی کرد اما بازم دوست نداره بره موندم تو کارش..
15 مهر 1391

بوی ماه مهر ماه مدرسه

امیرنازم امروز رفت امادگی.. الهی مادر به فداش چقدر زود بزرگ شدی گلم.. امروز وقتی مامانم گفت چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که تو رفتی مدرسه اما الان نوه ام رفته.. دلم گرفت واقعا خیلی زود گذشت یه روزی منم ترسان از کنار مادرم رفتم سر کلاس نشستم اما تو امروز چون پارسال رفته بودی مهد خیلی راحت رفتی. اونجا امیر محمد دوست کلاس زبانت بود اما چون خیلی وقته ندیدش نشناختیش..امیدوارم تو همه مراحل تحصیلی ات موفق باشی..امروز وقتی نبودی خیلی دلم برات تنگ شد مامانی.. دل برا دیدنت پر می کشه.. این امیر خواب الودم اینک اماده شده تو مدرسه اینجام با دوست کلاس زبانش امیرعلی ...
1 مهر 1391

اخرین روزهای تعطیلات امیر به روایت تصویر

اینجا عزیزم با عمه اش رفته پارک و داره ساعتشو که به مناسبت مدرسه رفتنش از عمه ناز جایزه گرفته نشون میده دیگه دریا رفتنم تموم میشه اخ که چقدر دلم گرفته تابستون تموم میشه اینجا داره نقاشی می کشه گلم اینجام در کنار پدرجون   ...
1 مهر 1391
1